دلم براي آواز دسته جمعي کلاغهاي حياط پشتي تنگ مي شود وقتي هر روز صبح با صداي ناهنجار ماشين خاکبرداري بيدار مي شوم .
دلم براي قدمهاي روح مسافر قبرستان پشتي تنگ مي شود وقتي که صداي قدمهاي مرد بيدارم نمي کند.
دلم وقتي مي خواهد تنگ شود برايش فرقي نمي کند که ديگر نه کلاغي مانده و نه قبرستاني.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home