دلم براي آواز دسته جمعي کلاغهاي حياط پشتي تنگ مي شود وقتي هر روز صبح با صداي ناهنجار ماشين خاکبرداري بيدار مي شوم .
دلم براي قدمهاي روح مسافر قبرستان پشتي تنگ مي شود وقتي که صداي قدمهاي مرد بيدارم نمي کند.
دلم وقتي مي خواهد تنگ شود برايش فرقي نمي کند که ديگر نه کلاغي مانده و نه قبرستاني.
Wednesday, June 02, 2004
Previous Posts
- هر کي اينجا اومد، حتما سراغ توت مجنون هم برود که ...
- test
- ..
- همين الان . يکهو . پي رو يک اتفاق کوچيک . يکهو يه ...
- هميشه فهم اينکه دو نفر يا عاشقن يا قهر برام سخت بو...
- يه عده به خاطرش پيرهن چاک مي دن . يه عده به خاطرش ...
- بچه شده بودم . نه فقط بچه . بازيگوش و درحال جست و ...
- اين تيکه هست که مي زنن ته اتصال اون ميله و در يخچا...
- اين چند تا تکرارش هم براي بعضي ها عبرت نمي شه : -...
- اگه بخوام همه چيز رو يادت بيارم اينجا پر لينک مي ش...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home