Sunday, December 07, 2003

چند تا شعر از آقای محمدعلی شاکری یکتا، نمی شناختمشان تا یک کتاب خریدم به قیمت سی وپنج تومان و حس داشت ، بسیار!!

***

مخمل آرامشی در قله های دور
وهم ژرف دره را در سینه می درید
مهر می لرزید،
آفتاب از قلعه افسانه ها سوی یقینی تلخ می لغزید.

***

سکوتم رود بی آرام و تندی
که ماهی در کدورت های موجش
و ماهیخوار در بالا و اوجش

***

لب آب می گذشتم که چراغ ماه ، شاید
به دو دیده ام بتابد.
غم تیرگی به جانم زد و ماه برنیامد.

***

آمد نفس بگیرد
درخلوت شبانه
بارسفر ببندد.
سوی سحربتازد
دربیکران پاکش
از جان و دل بخندد
شب زنده بود و هشیار
گفتش که راه ، تاریک
اما چراغ ، بسیار!

• با این آخری خوب حال می کنم .
• حالا که قراره معرفی کنم ، یه کتاب خیلی خوب هم تازگی خوندم . مجموعه داستان کوتاه به نام
" هولا...هولا..." نوشته خانم ناتاشا امیری . مجموعه خوبیه . نمی گم مخصوصا کدوم داستانهاش.
ولی بعد از هزارسال یه نویسنده ایرانی ، داستان کوتاه ایرانی ، یک خانوم خانوما گل کاشته .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home