Monday, July 21, 2003

خيلي سرعت نداشتيم . ولي توي اين شهر چاله ها خبر نمي كنند . افتاديم توي يكي از آن گنده ها . يعني ما كه نه ،ولي آنجوري كه چرخهاي ماشين جفت پا افتاد توي چاله ، فكر مي كردي من با كون خوردم زمين . داشتم به چاله بد و بيراه مي گفتم يا به شهردار كه زل زد توي چشمم . وقتي ديدمش نور ماشين افتاده بود توي صورتش . درست مثل فيلم هاي سينمايي . فكر كردم اقلا يك حركتي مي كند . كناري مي رود . فاصله اي مي گيرد. .ولي جا خوش كرده بود .سرش را كمي بالا گرفته بود اما تنه آرام روي زمين لميده بود. آن حالت قوسي كه به گردن و كمرش داده بود محشري بود ، حتما اهلي بود، از آن وحشي هايش . نزديك تر كه شدم . نور درست مي خورد وسط پيشاني اش . به نظرم آمد كه تنديس يك سگ زرد است . تكان نمي خورد. نزديكتر هم شدم ، صورتش مخدوش مي شد. صاف مي شد . خطوط صورت محو مي شد . نزديكتر ... جدي جدي صورت نداشت ، عجب اثري ! مجسمه يك سگ زرد. قوسهاي كامل و قوي . حتي عضلات پشت گردن و قوس روي پوزه . فقط صورت نداشت . هر كي كار كرده بود . عجب خلقتي داشت . نزديك تر كه شدم . قوسها هم تغيير حالت دادن . از وسط دو نيمه شد . مجسمه شكسته بود. نيمتنه بالا با آن كله محو جلو تر و نيمتنه پائين نشيمنگاه مجسمه شده بود. چيزي نبود كه حتي شكسته اش را هم بشود كنارخيابان گذاشت . ديگر از پهلو بهش نگاه مي كردم .

فقط وقتي از كنارش رد شدم ديدم دو تا كيسه سيمان زرد رنگ نشانه يك چاله بزرگ شده بودند . همه سگ زردي كه به من زل زده بود.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home