Friday, July 11, 2003

وقتی از دومین پله می خواست برود بالا, ناگهان یک درد یا شاید یک تیر کشیده شد از بالای قوزک تا بالای زانو. درد می کشید یا شاید هم می پیچید , آره می پیچید درست تر است . ولی این حسی که بود بیشتر کشیده می شد . بالا رفتن از بقیه پله ها همراه با همان حس عصبی بود. همان که توضیحش دادم . قرار نبود که از این حس عصبی نمایشی دیده شود. همیشه به بازی می اندیشید. به بازی هر چه که هست . هر چه که می آید . تجربه ای بود که خیلی زود بدست آمده بود. در همان کودکی . اگر درد را نمایش می دادی , توجه دیگران به تو جلب می شداما فاجعه دیگری در پیش بود. آنهم استراحت . استراحت یعنی بازی تعطیل . پس درد را نمایش نمی دهیم . قول ؟
حالا که نشسته پشت صندلی درد , یعنی همان حالت عصبی , دوباره آمده . وسط ضیافت . وسط اینهمه بحث . نمی شود نمایشش داد. اما کلمات اندک می شوند. کلام خلاصه می شود. بحث منقطع می شود. اینهم از نتایج نمایش ندادن آن است . این تجربه هم برای امروز کافی است !

0 Comments:

Post a Comment

<< Home