Saturday, June 28, 2003

اينجا براي نوشتن خيلي تاريك است .
چشم چشم را نمي بيند. اما اين درد ، اين خيال دست از سرم بر نمي دارد .
مثل تجسم تركيب ژله و خامه مي ماند . ( و همينقدر نامتجانس)
مرا تحريك مي كند ، به اشتها مي آورد.
مزه مزه اش مي كنم ، مي بلعمش ، مي نويسمش
بعد تمام مي شود. شايدم اين قند هضم شده .
دفع شود ، شايد هم جذب شود.
چربي شود، پيه شود . بچسبد به تن ذهنم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home