- چرا تا من انگشتم را مي ذارم روت و شروع مي كنم به بازي كردن ، پيچ مي خوردي ، مي افتي ، قل مي خوري و مي ري پشت اون پايه ي ميزي كه يك غريبه پشتش نشسته قايم مي شي ؟
مگه ديروز من همه اين قصه را نگفتم ؟
مگه براي برداشتنت خيز نرفتم زير ميز ؟
مگه سرم نخورد زير ميز ؟
مگه غريبه زير لب چيزي نگفت ؟
مگه هزار بار ديگه هم بيفتي ، اين من نيستم كه بايد زير بار اين همه نگاه پرسشگر به دنبالت بيايم ؟
اين بار نمي ياما !!
Sunday, June 22, 2003
Previous Posts
- لطفا اگه دل كسي مي خواهد كه با من باشد ، تعارف كند...
- از اين مدل فلسفي بافي ها كه كاري نداره : درانتخاب...
- بالاخره فهميدم كه چي كار كنم !
- خشك شدن يعني اينكه بالش و ملافه ات رو برداري بري ج...
- من فقط براي خوردن يك قهوه وارد كافه شدم ، از قد و ...
- من از آن غريبه خوشم مي آيد. از آن غريبه كه بي صدا ...
- قاشق را پرت كرد وسط ميز . صندلي رو كشيد عقب ، از ر...
- يك چيزهاي سبكي بودن عين پر ، اما پر نبودن . عين قا...
- يكي بود يكي نبود ....
- صداي خش خش شنهاي نيمه مرطوب رو زير انگشتاش مي شنيد...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home