قاشق را پرت كرد وسط ميز . صندلي رو كشيد عقب ، از روي صندلي بلند شد .
خجالت بكش ، زدي بشقاب رو شكستي . ديوونه ، يك ذره مغزتو بكار بنداز .
من و تو بدرد هم نمي خوريم . اين به اين معني نيست كه دوستت ندارم يا دوستم نداري .
روش رو كه برگردوند . چشمهاش افتاد به رون مرغ كه برق طلائي روغن و زعفرون داشت .
صندليشو كشيد عقب . نشست . رون رو به نيش كشيد.
صندلي رو كشيدم عقب . بلند شدم . اگه مرغ طلائي نبود. الان بحثمون به يه جايي رسيده بود.
لاي انگشتام رو نگاه كردم . سيگار دود مي شد. با ولع پك آخر رو زدم .
اگه سيگار نبود...
Saturday, June 14, 2003
Previous Posts
- يك چيزهاي سبكي بودن عين پر ، اما پر نبودن . عين قا...
- يكي بود يكي نبود ....
- صداي خش خش شنهاي نيمه مرطوب رو زير انگشتاش مي شنيد...
- بعضي ها براي گفتن يك چيز ساده ، سيگارشون رو برعكس ...
- -يك قدم بردار - چي ؟ - يك قدم ديگه بردار - چرا؟ - ...
- ×× براي پوكه باز عزيز ، ×× خواندن يعني : چيزي آن ج...
- پاشو روي پدال گاز تا آخر فشار داد. سرشو كجكي از پن...
- با توجه به اينكه آگهي ذيل كاملا جدي بود ! به تمام ...
- يك خانوم با سليقه ، خوش تيپ ، تحصيل كرده و مطمئن ،...
- مامان جون يك نوه چهار ساله داره كه از روز تولدش اي...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home