پاشو روي پدال گاز تا آخر فشار داد. سرشو كجكي از پنجره آورد بيرون . قطرات بارون صورتش رو خيس مي كرد و به همون سرعت باد خشكشون مي كرد . صداي موزيك رو بلند تر كرد. به عقربه سرعت شمار نگاه كرد.
اين همون جنوني بود كه هميشه روياشو داشت . كنار بزرگراه ، اونم تو خط سرعت مردي با چتر سياه ايستاده بود . ترمز كرد . دنده عقب گرفت . مرد از همان طرف سوار شد . روي صندلي پشت سر راننده نشست .
- سلام
-سلام
-خيلي تند مي ري !
- آره
-مسيرت كدوم وريه؟
- اين خيابون رو فعلا تا ته مي رم .
- خوبه .
- وسط اتوبان چه مي كردي ؟
- منتظر بودم .
- منتظره ؟
- تو .
- چي ؟
- باور كن.
- جدي منتظر كي بودي؟
- منتظر تو . مي دونستم مياي .
- چرند نگو .
- هنوز شاكي هستي ؟
- من شاكي نيستم .
- يه دعواي كوچولو خيلي مي ريزتت بهم .
- ( فقط زل زده بودم تو آينه )
- خودت مي دوني از زندگي چي مي خواي ؟
- هان ؟
- مي دوني چي مي خواي ؟ مي دوني چيه كه اينجور بهمت مي ريزه .
- فقط مي دونم چي نمي خوام .
- چي نمي خواي ؟
- اين زندگي رو .
- من براي همين اينجام .
- (سرعتم كم بود - تو لاين راست حركت مي كردم - سر انگشتام روي ترمز بود )
-دلت عصيان مي خواد. دلت بهم زدن مي خواد. از بعدش مي ترسي .
- آره .
- مي دوني هر آدمي يه گره اي داره .
- آره .
- گره تو همينه . عصيان . بعضي ها گره خود كشي دارن . تا خودشون رو نكشن راحت نمي شن .
- مي گن ژنتيكيه .
- هر چي هست . تو تا يك عصيان درست و حسابي نكني حالت خوب نمي شه .فقط نمي دوني كي و كجا.
- الان مي دونم .
- شايد . اما مطمئن نيستي . فقط شلنگ تخته مي ندازي . بايد اونجايي عصيان كني كه مطمئني خودشه .
- از نتيجه اش ..
- آره . اگه از نتيجه اش مطمئن نباشي . دوباره مي ياد سراغت .
- كي از آينده مطمئنه ؟ اطمينان به آينده كار احمقاست .
- شك به حال چي ؟ تو به الانت مشكوكي . براي همين مي خواي برزيش بهم .
- مي ترسم .
- از آينده كه هنوز شكل نگرفته بيشتر از حال مي ترسي ؟ پس اينجا جاي عصيان نيست .
- پس؟
- عصيان كن . بشين فكر كن .منفي بافي نكن . فكر كن ببين دقيقا چي نمي خواي .
- بعد؟
- بعد اگه به اونايي كه نمي خواي مطمئن شدي . عصيان كن . عليه همون ها عصيان كن .عليه همه اون باورها .
- اگه بعدش درست نشد .
- اينو كه همه مي گن . مي خوان بترسوننت . حق هم دارن .
- همين مي ريزتم بهم . ترسها
- گفتم كه فكر كن
توي آينه زل زده بودم . دست گرمي روي شانه ام خورد . چترشو باز كرد . پياده شد . به اون طرف خيابون كه رسيد . برگشت دست تكون داد.
Sunday, June 01, 2003
Previous Posts
- با توجه به اينكه آگهي ذيل كاملا جدي بود ! به تمام ...
- يك خانوم با سليقه ، خوش تيپ ، تحصيل كرده و مطمئن ،...
- مامان جون يك نوه چهار ساله داره كه از روز تولدش اي...
- مراقب باش . مراقب اون عشقي كه يكي بهت مي ده باش ...
- وقتي تمام زندگيت رو يك چيزي دربر مي گيره ، يك چيزي...
- وقتي اينهمه فاصله مي افته . وقتي يك رابطه بوي نحسي...
- می دونی الان کجا نشسته ام؟ توی یه کافه، با میزهای ...
- عجب نيمه شبي است ! خواب مي بينم كه دارم خواب تعبي...
- رسيدم .... بالاخره رسيدم ...... آنقدر نقب زدم ، آن...
- اینجا آفتاب است . اینجا باد با برگها بازی می کند. ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home