Saturday, May 24, 2003

وقتي اينهمه فاصله مي افته .
وقتي يك رابطه بوي نحسي مي گيره .
وقتي كه هزار حرف نزده زده مي شه .
وقتي هزار نانوشته نوشته مي شه .
وقتي كه در ذهن شجاعانه و درعمل بزدلانه زندگي مي كني .
وقتي كه هيچ چيز براي حفظ كردن نمي مونه ، جز خود رابطه .
يكي به من بگه .
يك رفيق ، يه آشنا ، يه آدم حسابي ،
چه مرضي است موندن و ساختن ؟
اونهايي كه موندن و ساختن و بنا كردن
حداكثرش يه قاراش ميشي ساختن عين تهرون خودمون
حداكثرش يه گهي تربيت كردن مثل خوده من
اگه كش نمي اومدم ،
اگه كش نمي اومدم، بين هزار باور قديمي و هزار حس دروني .
الان يا شهردار تهران بودم يا سان فرانسيسكو.
اين وسط گوز ملق نمي زدم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home