Sunday, May 18, 2003

اینجا آفتاب است .
اینجا باد با برگها بازی می کند.
اینجا کیسه زباله کنار بزرگراه است .
اینجا عروسک با آن لبهای سرخ حلق آویز آینه ماشین است .
اینجا پرده همه پنجره ها کشیده است .
اینجا کودک زیبای من چسب زخم می فروشد.
اینجا پشت پیراهن اتوخورده عقد عرق بسته است.
اینجا برای هم آغوشی گرم است .
اینجا باد با خیسی پیشانی من می لاسد.
اینجا وسوسه با تنگ آب شوخی دارد.
اینجا کف پا با کاشی سرد خوش است .
اینجا بچه گربه تا صبح می نالد.
اینجا کلاغهای سیاه ما کوچ کرده اند .
اینجا آفتاب است .
اینجا هرم است و گرما و انتظار حبس .
اینجا زبانت از نموری دیوار سلول می نوشد.
اینجا آفتاب است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home