بهترين لحظاتم از دست مي رود ، وقتي با بهترين دوستم نشسته ام ، هزار قصه دارم ، از خانم عروسك و مادر شوهرش حرف بزنم . و دست و پا بزنم كه مبادا هجوم اين قضاوت دوستم را از من بگيرد .
....
اعتمادم فرو مي ريزد ،وقتي آشنايي نشسته ، خالق آخرين تصويري كه در ذهنم هجا مي كنم . سخت و بي رحمانه هزار شاعر و نويسنده را قضاوت مي كند وحتي آن را كه نمي شناسد .
....
وحشت مي كنم ، وحشت مي كنم از اينكه خانم شاعر و آقاي نويسنده و دختر مهربون و من سر يك ميز مي نشينيم و محكوميت يك شاعر را در قهوه مان هم مي زنيم وبا سيگار بعدي دود مي كنيم .
....
تنها مي شوم وقتي كه دوست قديمي اولين چيزي كه درباره من به ديگري مي گويد ، شماره شناسنامه و نام پدر من است .
....
بخشي از من مي ميرد, وقتي كه با عشقش تهديدم مي كند كه اگر انتخاب كنم ، او مي ميرد .
....
تنهاتر مي شوم ، وقتي كه آدمها فكر مي كنند كه من به خاطر حضور آنها اينگونه زندگي مي كنم .
....
دوستي هم مي ميرد، وقتي دوستي قلم به دست مي گيرد و قصه مرا مي نويسد.
....
قضاوت هم در من مي ميرد ، وقتي اينقدر آدمها در غياب من قضاوت مي كنند.
....
من هم در من مي ميرد ، اگر بي رحم شوم .
Wednesday, May 07, 2003
Previous Posts
- صداقت (يك ) - دوستم داري ؟ - آره - چقدر؟ - به اند...
- وقتي اين خط رو مي نويسم ، يه اسلحه بيخ گوشمه !!!
- نمي دونم كي اينو گفته ، ولي خوب چيزي گفته : اين دل...
- تنها نشسته بود. تنهايي باز هم كشوندش به همان روياي...
- -بازم مي گم ، من احتياج ندارم كسي برام عضه بخوره ....
- بالاخره فيلم hours رو ديدم . يك بار كه خيلي حالم ا...
- ... از آشپزخانه تا حال تلو تلو خوران رفت . چشمش خي...
- .... با صدايي كه زن به آن آشنايي نداشت گفت : "زن "...
- - ديگه اين دل واسه ما دل نمي شه ....هر چي من بهش ن...
- از تاكسي تا سر كوچه رو آرام آرام آمد. كنار خيابان ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home