Nahayat
Wednesday, April 30, 2003
بالاخره فيلم hours رو ديدم .
يك بار كه خيلي حالم اينطوري بود كه الان هست . يك كتاب خوندم و يك اتفاقي افتاد ، يك اتفاق توي مغزم و برگشتم ،نشستم همون جايي كه بودم .
حالا كه دوباره حالم اونطوري شده ، اين فيلم رو ديدم و اين بار يك اتفاق ديگه افتاد.
posted by Raha @
12:26 PM
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
Previous Posts
... از آشپزخانه تا حال تلو تلو خوران رفت . چشمش خي...
.... با صدايي كه زن به آن آشنايي نداشت گفت : "زن "...
- ديگه اين دل واسه ما دل نمي شه ....هر چي من بهش ن...
از تاكسي تا سر كوچه رو آرام آرام آمد. كنار خيابان ...
امان از دست اين اينگليسي ها ! وقتي يه نيازي برآورد...
سيگار خوب چيزيه ، شب كه خواب ديدي يه جن از پشت دست...
دكتر جراح پلاستيك ، دكتر جراح زنان سالن انتظار ، ...
سوال يك : الان من دچار كداميك از حالات زير هستم ؟ ...
با عرض پوزش ، به قول كاپيتان هادوك به خبري كه هم ا...
از تاكسي كه پياده شوي . همان مغازه هميشگي ، كافي ا...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home