دكتر جراح پلاستيك ، دكتر جراح زنان
سالن انتظار ، شلوغ
يك زن جوان قد بلند، مانتو دراز ، روسرييش رو زير چونه اش سنجاق كرده . صورت كبود ، چشمها پر خون ، دماغ پراز باند و چسب .
يك مرد قد بلند ، كت و شلوار سرمه اي ، پيراهن مشكي ، اخمو و ريشو
يك پسر جوان (برادر خانوم جوان )
يك پسر بچه پنج ساله ، با پيراهن مشكي ، شلوار مشكي ، كمربند قهوه اي
يك عالمه خانوم ديگه در انتظار، تعدادي با دماغ چسبي ، تعدادي با دماغ گنده ، تعدادي با دماغهاي قلمي و سر بالا
-------
از بيني زن خون مي آيد . يك مشت باند گرفته زير دماغش . از زير كبودي ها درد معلوم است .
خانومها يكي يكي و به نوبت وارد مطب دكتر پلاستيك مي شوند . هر مريض كه خارج مي شود ، دكتر بيرون مي آيد و ميزان خون ريزي زن جوان را بررسي مي كند .
دكتر زنان هنوز نيامده . زني حامله روي مبل ولو شده و شكمش قلمبه زده بيرون . مرد جواني وارد مي شود . دكتر زنان مي آيد . مرد جوان جواب آزمايشي را به داخل مي برد .
دكتر پلاستيك ، دوباره بيني زن را معاينه مي كند . از او و همسرش مي خواهد كه تا آخر وقت بمانند . چون راهشان دوراست و دكتر مي خواهد از سلامت زن مطمئن شود.
دماغ زن جوان به دليل شكستگي ، انحراف عمل شده است . حالا بعد از سه روز خونريزي كرده .
انتظار طولاني مي شود. برادر زن جوان دخترخانومها با دماغهاي قلمي را زير نظر دارد و آرام نشسته
مرد از توالت بيرون مي آيد و كمربندش را محكم مي كند . بچه به سمت مادرش مي آيد و مي گويد ، پدر خسته شده ، برويم . زن نگاه تلخي به كودك مي كند. بچه دوباره بر مي گردد. مي گويد ، پدر مي گويد ، برويم . من خسته شده ام . دكتر مي آيد ، نگاه ديگري به باندهاي خوني مي كند. به زن تشر مي زند كه خواهش كردم تكان نخوريد . مرد دور دكتر مي پلكد.
زن ديگري كه پنجاه سالي دارد و عمل زيبايي كرده در انتظار است. همسرش وارد مي شود. از زنش مي پرسد كه چقدر تا نوبت او مانده ، زن مي گويد ، خيلي . مرد مي گويد كه در ماشين منتظر مي ماند. زن جوان نگاه تلخي مي كند و سرش را بالا مي گيرد. انتظار به پايان مي رسد . زن جوان آرام پشت شوهرش قدم بر مي دارد .دست بچه در دستش است.
--------------
اصلا قرار نيست اين تصاوير تكراري تر از آن هستند كه يك پيام فمينيستي يا جامعه شناختي در بر داشته باشند ، اما واقعا تمام ديشب فكر مي كردم كه :
1- چرا دماغ زن جوان شكسته و چرا انحراف بيني داشته
2- چرا درحاليكه زن درد مي كشد و در اين درد هيچ تقصيري نداشته ، اينطور تنهاست .
3- چرا همسرش اينقدر بد اخلاق بود.
4- چرا چهره دكتر وقتي به زن جوان نگاه مي كرد ، اينهمه نگران بود.
5- چرا ...
واقعا قيافه زن جوان يادم نمي رود . با انهمه كبودي و درد و كينه .
Saturday, April 26, 2003
Previous Posts
- سوال يك : الان من دچار كداميك از حالات زير هستم ؟ ...
- با عرض پوزش ، به قول كاپيتان هادوك به خبري كه هم ا...
- از تاكسي كه پياده شوي . همان مغازه هميشگي ، كافي ا...
- اگه پشه خلق نمي شد ، الان بايد يه موشكي اختراع مي ...
- دو سه روز حوالي تولدم خيلي حالم بد بود . عين يك سگ...
- لعنت به آميرزا ، از روزي كه پاشو توي اين محله گذاش...
- دو، سه روزه كه هر وقت از جلوي آينه رد شدم ، يك ترم...
- برگرفته از مكالمه تلفني روز سه شنبه .... -چي شده ؟...
- خدمت همه دوستان اعلام مي كنم كه فصل فصله بهاره .
- چه قدر اين هوا رو دوست دارم ، اين هوايي كه خاكستري...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home