دو سه روز حوالي تولدم خيلي حالم بد بود . عين يك سگ . اصلا ربطي به تولدم نداشت . ولي وقتي يادم مي آمد كه تولدمه . سگ تر مي شدم . امروز تولد دوستمه . آنقدر سگ شده كه بيا و ببين . ديشب جن گير شدم و ترسوندمش . زد زير گريه . بغلش كردم و شانه هام خيس خيس شد . حالا هم راه مي ره به امروز بد و بيراه مي گه كه امروز هم يك روز گهي است مثل بقيه روزها . زنگ زده به مامانش و مي پرسه كه در چه ساعتي به دنيا اومده ؟ وقتي مي فهمه كه 24 سال پيش فقط چند ساعتش بوده . فقط مي گه : اه ، داشتم ونگ مي زدم !
وقتي دلتون مي خواد يكي رو از ته دل خوشحال كنيد ، چي كار مي كنيد ؟ مخصوصا در روزي كه يك روز گهي است مثل بقيه روزها . مخصوصا در روزي كه زير بار مسائل خودتون دارين مي زاين . مخصوصا در روزي كه هيچ فرقي با روز تولد خودتون نداره .
Saturday, April 19, 2003
Previous Posts
- لعنت به آميرزا ، از روزي كه پاشو توي اين محله گذاش...
- دو، سه روزه كه هر وقت از جلوي آينه رد شدم ، يك ترم...
- برگرفته از مكالمه تلفني روز سه شنبه .... -چي شده ؟...
- خدمت همه دوستان اعلام مي كنم كه فصل فصله بهاره .
- چه قدر اين هوا رو دوست دارم ، اين هوايي كه خاكستري...
- آخرين ملاقات بود بود . خودش بنا رو اينطور گذاشته ب...
- وارد شد. دستهاش پربود . پاهاشو دونه دونه انقدرتكون...
- وقتي دست مي كشي روش قشنگ مي فهمي كه چه شكليه ، خيل...
- اون روز رو يادته ؟ اومدي به خانه من . نه ، دفعه او...
- ساعت سه بعدازظهره ، اما خورشيد خيال كج شدن نداره ....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home