اون روز رو يادته ؟ اومدي به خانه من .
نه ، دفعه اول نبود. اما خوب همين هيجان مرا افزون مي كرد.
يادت هست ؟ شراب خورديم .
ومن چراغها را خاموش كردم . فقط يك شمع روشن بود.
نشسته بودي و درنگاهت وسوسه هم آغوشي فرياد مي زد.
نزديك تر شدم و حرف زديم و حرف زديم . از چي حرف زديم ؟
يادت نيست ؟ به من چشم دوختي و گفتي كه چقدر پوست تنم شهوت انگيز است .
و انگشتان تو با ولع تمام پوستم رو هجا كرد .
خوب يادم هست .
از آن روز دربكارتي فرو رفتم ، كه امروز دراين باغ و دشت ، خودم رو از انگشتان وسوسه گر نسيم مي پوشانم .
مبادا به حريم تو دست درازي كند .
Saturday, April 05, 2003
Previous Posts
- ساعت سه بعدازظهره ، اما خورشيد خيال كج شدن نداره ....
- اين رفيق ما هر چي مي شه ، ما بهش مي گيم ، چي شد ؟ ...
- سه سال قبل - دم درب پاركينگ پسر اولي : سلام پسر...
- آن شب باور نمي كرد كه مقصرباشد . هميشه وقتي كارش ط...
- فيلم خانه روي آب رو ديدم . و خوشم اومد . با ترس و ...
- مي خوام برم خريد . برم يه جعبه مداد رنگي بخرم ، و ...
- يه اعتراف وبلاگي : اين وبلاگ كه به توصيه يه دوست م...
- اين هم خودش معركهس ... اينكه بلد باشي دوتا چيزو ب...
- صبح شده بود . بيدار شده بود اما چشمهايش بسته . كل...
- آي دنيا دنيا ! چه ها كه نمي كني با من ، با ما بهت...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home