Tuesday, June 03, 2003

××
براي پوكه باز عزيز ،
××
خواندن يعني : چيزي آن جا است ، چيزي كه از نوشته ساخته شده ، يك شي‌ء سخت ، مادي كه نمي شود عوضش كرد، و از وراي اين چيز مي شود با چيز ديگري ارتباط برقرار كرد ، چيزي كه به دنياي غير مادي تعلق دارد، نامريي است . فقط به فكر مي آيد و به خيال . و يا شايد چون زماني وجود داشته و ديگر نيست ، چون مال گذشته است و در دنياي مردگان گم شده ، درك نكردني ونا پيداست .
- يا بهتر بگوييم ، چون هنوز وجود ندارد . چيزي است كه مراد يك هوس و هراس است، ممكن و ناممكن است ، خواندن ، رفتن به ديدار چيزي است كه دارد به وجود مي آيد و هيچ كس نمي داند چه از آب در مي آيد...
كتابي كه حالا دوست دارم بخوانم داستاني است كه قصه اش را درحال وقوع بشنويم ، انگار صداي رعدي كه هنوز مبهم باشد ، داستاني با يك "د" بزرگ كه با سرنوشت شخصيتها يكي شده باشد ، داستاني با اين تصور كه در حال گذراندن يك حالت پريشان هستيم ، حالتي كه نه شكل دارد و نه نام ...
××
چند سطري از كتاب " اگر شبي از شبهاي زمستان مسافري " نوشته ايتالو كالوينو ، ترجمه ليلي گلستان
××
من خوب از كيسه خليفه بخشيدن رو ياد گرفتم !

0 Comments:

Post a Comment

<< Home