يه روزي يه نفر پيش يه نفري كه خيلي همديگر رو دوست داشتند اعترافاتي كرد كه براي خودش خيلي تكان دهنده بود و براي ديگري نبود . گاهي اينطوريه يعني آنچه براي تو خيلي اهميت داره در موقعيتي بيان مي شه كه براي ديگري اهميت ندارد و برعكس . من اعترافاتي شنيدم كه خودم هم بهشون فكر كرده بودم و حتي نمي تونستم فيلم بازي كنم كه برايم جالب است .
ولي آنچه امروز اهميت پيدا كرده و خيلي بيشتراز لحظات بي حسي كه گذشت در من حس ايجاد مي كنه اينه كه آيا واقعا آنچه بيان شد عملي مي شه و يا مي شده كه بشه و چقدر از آنچه بايد بشود به من بستگي داره و اين بستگي هري دلم را مي ريزد . كاش گاهي من خيلي بي تاثير بودم . به محض اينكه در يه رابطه اي تاثيرم كم مي شه يه كاري مي كنم كه همه چيز به من برگرده ولي الان مي بينم كه بايد گاهي واگذار كرد و .... كاش نمي فهميدم و كاش اينهمه فهم و فهم و فهم و.........جلوي من را نمي گرفت.
يه راه حل داره كه هم بفهمم و هم سيب معرفت رو گاز بزنم . فقط من باشم و آدم و مار و سيب .
Saturday, October 19, 2002
Previous Posts
- توي وبلاگ گاو و گلدوون كه وبلاگ خوبي هم هست . مدتي...
- يه قانون توي زندگي من هست درست مثل قانون بقاي انر...
- آهاي زندگي با توام زندگي جونم صداي منو مي شنوي س...
- تا حالا شده تو يك بيابون مدتي كاركنيد و دسترسي به ...
- دركوچه هاي محله آنگومارا قدم مي زد هوا صاف ، بانس...
- چقدر ديروز براش از انتخاب و ... حرف زدم. خودم فكر ...
- وقتي عصباني مي شم، يه چيزي تمام اجزاي صورتم رو از ...
- پائيز- خيابان- تاكسي هوا هنوز گرماي تابستان را دا...
- - الو - بله - سلام - سلااااااااااااااااااااااااا...
- دور و برم يه عالمه دوست دارم كه همه شان دغدغه ازدو...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home