Saturday, January 24, 2004
دستهام رو درست بالاي سرم نگه مي دارم . آن ورقه بزرگ فلزي را سپر مي کنم . پشت سرم را کيسه هاي شن مي گذارم . کلاه خودم را محکم ترمي کنم . زره آهنين هم مي خواهم. غذاي کافي . لباس گرم . کتابهايم . سيم خاردار. همه اينها را برتن مي کنم و در سنگرم مي نشينم تا از دور برق نعل اسبت را ببينم که مي آيي . همه کيسه ها را کمي آنطرف تر دوباره مي چينم . ورقه بزرگ را جابجا مي کنم و کلاه هم را برسر تو مي گذارم و زره را برتنت .. ..... سنگري براي تو .....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home