Friday, November 01, 2002

اي اي اي اي .
چه كردم . يه حس و يه حال رو فرو خردم . نه اينطوري نبود . بگذار يه ماجرايي رو تعريف كنم .
يه آدمي رو مي شناسم كه خيلي يه مدلهايي است...
نشد :
اصلا نمي تونم اصل مطلب رو بگم چون سانسور توي ذهنم خيلي قويه .
بايد خودم رو قضاوت كنم . و دلم نمي خواد . درست وقتي كه تصميم مي گيرم يه ذره خودم را وا بدم و اينقدر روابطم رو نپام . اونوري مي افتم . ( احتمالا هميشه از روي ناچاري و خستگي تصميم مي گيرم وابدم براي همين منطقم رو هم از دست مي دم ) . خلاصه پرو پاچه مي گيرم و درعين اينكه مي دونم اشتباهم يا اگر اشتباه نيستم ولي مقصرهم نيستم . گند مي زنم . ولي دمم گرم . اصلا ديگه نيازي به كسي ندارم . هوا بارونيه . كسي هم نيازي به من نداره . هركي مي تونه براي خودش يه عالمه برنامه داشته باشه . كوه . پياده روي . مهموني . سينما . سيگارو تنهايي و موزيك و ورزش و معاشرت عمومي و خصوصي و ... در اين همه بي نيازي يكهو مي بينم كه يه حس عجيبي دارم . دراين جور موارد نبايد كسي رو ببينم . مگر كساني كه امتحانشون رو پس دادن . رفيق درست ودرمون كه اگر وقت داشته باشه عاليه . مامان خيلي خوبه . مي شه باهاش به اندازه دنيا ندار بود .
دريه چنين اوضاعي من يك نيش دارم كه مي زنه بيرون . اوه اوه يه موقعي خيلي بد بود ولي چند سالي است كنترلش كردم . قبلا مي زدم داغون مي كردم ولي بعد ديدم بعضي جاها بد مي زنم و تصميم گرفتم ديگه نيش نزنم . براي همين شدم مثل يه زنبور . مار . رتيل نمي دونم يه موجودي كه نيششو كشيدم ووقتي عصباني مي شه ديگه كاري جزدست و پا زدن ازش برنمي ياد.
بعد مسخره مي شم . به خودم مي خندم و به حال زار خودم گريه مي كنم . خنده و گريه باهم خيلي عجيب مي شه . ديگران گوز پيچ مي شن نمي دونن نوازش كنند يا دفاع .
اوه
اينهمه الكي الكي درگيري . مال يه آدم مريضه . ولي من حالم خوبه . مي خوام از اين همه انگشت تو سوراخ هاي خودم كردن دست بردارم ! سرم رو اينقدر تو كارخودم نكنم .
يه ذره با خودم بيشتر حال كنم . در مورد من عاشقي به خودم جواب بيشتري مي ده . اينطوري آدمها رو هم بيشتر دوست دارم . تا شروع مي كنم براي حفظ آدمها بهشون بگم نه بابا من هم عاشقم ودل خسته . سيستم مختل مي شه . چون هيچ كس نمي فهمه من وقتي مي گم دوست دارم بيشتر از اين كه مسووليت خودم رو بيشتر كنم . مسووليت اون رو بيشتر مي كنم . چون من همه مسووليت خودم رو اونجا كه دوستت دارم رو مي شنوم . تعريف مي كنم .
وقتي يكي به دو شروع مي شه ديگه دلم براي كسي نمي سوزه . حتي براي خودم . كي بود مي گفت تو وقتي دعوات مي شه صدات درنمي يا د ولي فورا علاقه و عشقت يادت مي ره . اشتباه مي كرد . من براي حفظ عشق و ديگري وخودم بايد كم نيارم . من نمي تونم توي دعوا گريه كنم و گريه ببينم . آقا اوج دعوا براي من وقتي است كه تنها درباره آدمها فكر مي كنم . وتنها به محكمه مي رم . عيب يا حسن . راه بهتري سراغ داريد . بفرما.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home