Saturday, October 26, 2002

من از اين خوشم مي يا د كه يه رابطه برپايه كشف و شهود باشه و در مواقعي گفتمان . اما اين حالت در بعضي روابط هست و اكثرا هم اولاش يعني به محض اينكه باور حضور ديگري مي رسد كشف و شهود تعطيل و اين حال منو بهم مي زنه من هميشه حدس زدن آدمها را بدون قضاوت كردن درباره شون دوست داشتم . يعني حدس بزني كه طرف چي مي خواد بگه و چي مي خواد بكنه و .......و بعد اگر حدست درست بود حال كني و اگر گند زدي سيستم رو به گفتمان برسوني . ولي از همه اينها بدتر براي من اينه كه آدمها منو حدس نزنن و به جاي اون راي بدهند و از اون بدتر اينكه اينقدر احساس صميمت مي كنند كه توديگر احتياجي به هزينه نداري و خيلي راحت مي تونند ا ز خودت بپر سند چته ؟ اه حالم بهم خورد . يكي نيست بگه مرده شور عشق و شورتو ببره كه خيلي طبيعي مي دوني كه هر روزي كه خواستي طرف خوب باشه و هرروزي كه نخواستي نباشه و هر روزي كه سردرنياوردي خودش خودشو توضيح بده.
يه روز يه صحنه اي جلوم اتفاق افتاد و باوركنيد حسوديم نشد ولي به حال خودم افسوس خوردم .
يه دوستم درحالي كه فكر مي كرد و فكر مي كردم بهترين لحظات را براي هم خلق مي كنيم . رفت پاي تلفن و آنچنان دور بود و دورشد كه حتي نمي پذيرم منطقي مي تونست اين وسط باشه . و از اينهمه بازي منطقي كه ما هرروز بهش تكيه مي كنيم منو نا اميد كرد . اتمسفر منو وادار كردكه احساس كنم منم كه مزاحم مكالمه خصوصي او هستم و وعده ادامه مكالمه را به نيم ساعت بعد داد . تا اينجا همه چيز درست است و اين منم كه غير منطقي ام و بايد شرايط را درك كنم تا يه چيزي شبيه دوست دختر دوست گاو نشم . ولي در عشق .....از اين حرفها داريم .
شرو ور مي گم . ولي اگر بخواهي آدم با رابطه اي باشي و روابط مختلف ويا اقلا يك رابطه خوب برقرار كني با اين موضوع درگير مي شي .
مرز بين منطق و عشق به معناي رايج آن .
عشقي كه صداقت وپاكي وزلالي را فدايش مي كني . حتما هزينه سنگيني به دوش هر طرف مي گذارد .
درك اين قصه با اوني كه هزينه كرده .
مفت وبي هزينه چيزي بدست نمي آيد مگر ..........

0 Comments:

Post a Comment

<< Home