مادرروح
--------
(ديروز) چه چيز اين وزن را تحمل خواهد كرد؟
روحم را سبك كردم . سبكبال سبكبال
دستش را دردست باد گذاشتم . كو ؟ هي ؟گم شد.
دستش را دردست باران گذاشتم . ترشد . تا صبح بربالينش بودم .
دستش را دردست آتش گذاشتم . تاب نياورد. تب تندي بود . مي سوخت.
دستش را دردست خاك گذاشتم . جزخاطري نماند . سردبود . سرد سرد.
نيايش كردم . امروز وسعت آنهمه آرزو اورا دوباره متولد كرده است .
امروز نسيم كوهستان آغوش بازكرده است . بازپس نمي نهمش .
امروز ابر براوسايه افكنده . بازپس نمي نهمش .
امروز خورشيد دستانش را گشوده و او را خيره كرده . باز پس نمي نهمش .
امروز خاك دشت و كوه زير پايش نشسته . باز پس نمي نهمش .
باورش را مي گيرم . اورابراي خود مي خواهم . دست دردست خودم . قدم با قدم خودم . گام برداشتن را برايش هجا مي كنم .
اگر از من بپرسد. آخ اگر ازمن بپرسد. باز پس نمي نهمش .
Wednesday, October 30, 2002
Previous Posts
- من روي تراس شركت در طبقه 11 ايستاده ام . بارون ميا...
- كلاغ سياه رفت . ايستاده ايم بر آستان دري كه كوبه ...
- هزارسال پيش يه دوستي داشتم كه برايش يكي از نوشته ه...
- يه عالمه زورمي زني كه تكون بخوري . فكركني . رشد كن...
- آدمهاي مشت خورده خوب مي دونن من چي مي گم . سلطان ...
- مي ترسم .............نمي ترسم . ازاين ..............
- عجب قصه اي است . قصه كنترل شدن . اينجا توي اين شرك...
- من از اين خوشم مي يا د كه يه رابطه برپايه كشف و شه...
- يه نفرهست كه خيلي به من كمك كرد كه وبلاگ دارشم و خ...
- برگرفته ازگلدون و حتما بهار:٭ تعصب - وطن پرستي - ت...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home