هزارسال پيش يه دوستي داشتم كه برايش يكي از نوشته هايم رافرستادم. نوشته ام را خيلي دوست داشتم ولي اوبرايم نوشت كه از نوشته هاي روزمره ام بيشتر لذت مي برد و نوشته قاصدك مرا دوست نداشت . اختلاف سليقه بود يا درك ناقص !
امروز من و او وبلاگ داريم . او كمتر روزمره مي نويسد و من سعي مي كنم روزمره نويسي كنم ! او موفق شده اما من ؟ ديگر نه آنم كه بودم و نه اينم كه هستم .
Tuesday, October 29, 2002
Previous Posts
- يه عالمه زورمي زني كه تكون بخوري . فكركني . رشد كن...
- آدمهاي مشت خورده خوب مي دونن من چي مي گم . سلطان ...
- مي ترسم .............نمي ترسم . ازاين ..............
- عجب قصه اي است . قصه كنترل شدن . اينجا توي اين شرك...
- من از اين خوشم مي يا د كه يه رابطه برپايه كشف و شه...
- يه نفرهست كه خيلي به من كمك كرد كه وبلاگ دارشم و خ...
- برگرفته ازگلدون و حتما بهار:٭ تعصب - وطن پرستي - ت...
- ديشب كنسرت بزرگ عليرضا عصار . جاي خيلي ها خالي . م...
- امروز پنج شنبه اي ديگر است و حال و هواي هر پنج شنب...
- مجله چل چراغ را تابه حال خوانده ايد ؟ شماره اين هف...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home