آدمهاي مشت خورده خوب مي دونن من چي مي گم .
سلطان بانو - صندوقخونه - قصه مشت توصورت و روبازي كردن و آسون گير بودن .
اگر يه ذره سخت گيرتر باشيم شايد كسي جرات نكنه مشت بزنه وبره و ما هم نمي ذاريم كسي تا آخر عمر كسي شرمنده ما باشه ( چي ؟ شرمنده ؟ كي گفت شرمنده ؟)
دستش بشكنه كه مشت زده تو صورت سلطان بانو ولي يه ذره كه فكر مي كنم مي بينم از پس سلطان بانو برنمي اومده . كم اورده و ناچار شده .
يكي از كلام . از مرام و از شعورش استفاده مي كنه يكي نداره و هركدوم از اينها را مثل يه مشت مي كوبه تو صورت آدم .
ولي نتيجه گيري سلطان بانو رو دوست دارم . كه بايد كم كم بوكسورها را شناسايي كرد و حيف عمر. يه چيز بهش اضافه مي كنم شايد تجربه شخصي باشه و درست هم نباشه
دنيا اسمش روشه يعني دني . پست
اينها همه دنياست . ولي تا وقتي توي دنيايي بايد درمورد خودت سخت گير ودرمورد ديگران آسون گير باشي .
تويي كه مي خواي زندگي كني و ديگران كه مي خواند دنيايي بمونند. فرق زندگي و دنيا داري اينه .
Sunday, October 27, 2002
Previous Posts
- مي ترسم .............نمي ترسم . ازاين ..............
- عجب قصه اي است . قصه كنترل شدن . اينجا توي اين شرك...
- من از اين خوشم مي يا د كه يه رابطه برپايه كشف و شه...
- يه نفرهست كه خيلي به من كمك كرد كه وبلاگ دارشم و خ...
- برگرفته ازگلدون و حتما بهار:٭ تعصب - وطن پرستي - ت...
- ديشب كنسرت بزرگ عليرضا عصار . جاي خيلي ها خالي . م...
- امروز پنج شنبه اي ديگر است و حال و هواي هر پنج شنب...
- مجله چل چراغ را تابه حال خوانده ايد ؟ شماره اين هف...
- اون روز با يكي از دوستانم يه مكالمه كوتاه تلفني دا...
- يه روزي يه نفر پيش يه نفري كه خيلي همديگر رو دوست ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home