Sunday, October 27, 2002

آدمهاي مشت خورده خوب مي دونن من چي مي گم .
سلطان بانو - صندوقخونه - قصه مشت توصورت و روبازي كردن و آسون گير بودن .
اگر يه ذره سخت گيرتر باشيم شايد كسي جرات نكنه مشت بزنه وبره و ما هم نمي ذاريم كسي تا آخر عمر كسي شرمنده ما باشه ( چي ؟ شرمنده ؟ كي گفت شرمنده ؟)
دستش بشكنه كه مشت زده تو صورت سلطان بانو ولي يه ذره كه فكر مي كنم مي بينم از پس سلطان بانو برنمي اومده . كم اورده و ناچار شده .
يكي از كلام . از مرام و از شعورش استفاده مي كنه يكي نداره و هركدوم از اينها را مثل يه مشت مي كوبه تو صورت آدم .
ولي نتيجه گيري سلطان بانو رو دوست دارم . كه بايد كم كم بوكسورها را شناسايي كرد و حيف عمر. يه چيز بهش اضافه مي كنم شايد تجربه شخصي باشه و درست هم نباشه
دنيا اسمش روشه يعني دني . پست
اينها همه دنياست . ولي تا وقتي توي دنيايي بايد درمورد خودت سخت گير ودرمورد ديگران آسون گير باشي .
تويي كه مي خواي زندگي كني و ديگران كه مي خواند دنيايي بمونند. فرق زندگي و دنيا داري اينه .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home