Saturday, October 26, 2002

عجب قصه اي است . قصه كنترل شدن .
اينجا توي اين شركت همه چيز تحت كنترل است .
كنترل نه از نوع مديريتي از نوع جاسوسي.
همه كس و همه چيز در يك توهم و ترس بزرگ فرو مي رود .
سرم درد گرفته است .
همين بدبيني و كنترلي كه اينجاست توهم بزرگي در من ايجاد مي كند .
امروز مديرمان نيست رفته سفر
وقتي كه نيست دوربين ها و ميكروفن ها به جاي او هستند .
توهم توهم
يعني همه چيز دردست اوست .
الان دختره رفته بانك . نكنه مديرمان مخصوصا طرح رفتن به بانك را ريخته كه دختره رو توراه بزنند .
يه موتور سوار حمله و زدن و تموم .
توهم . توهم
نكنه حرفهاي ما را درهر لحظه مي شنود .
رفت و آمد هاي تلفنچي و بقيه چند بار كنترل شده و به رويشان آورده كه كجا بوده اند و باكي .
نكنه وبلاگ من كنترل مي شه
توهم . توهم
نكنه تلفنهاي من كنترل مي شه .
توهم . توهم
نكنه رفت و آمد هاي من كنترل مي شه .
توهم . توهم
نكنه بوسه ها . سكس و همه چيز تحت كنترل اوست .
توهم . توهم .
اگر او و دوربين وميكروفن و اذناب او نباشند . توهم كه هست .
چقدر زندگي ما در اين كشور در اين شركت و دراين اتاق پليسي شده است .
تكنولوژي كنترل را غربي ها طراحي مي كنند مي سازند ومي فروشند و اينجا ما توسط رئيس كوچك خودمان با مراقبت هاي خاله زنكي اش كنترل مي شويم .
1984 جرج اورول
2002 اينجا شركت ما .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home