كلاغ سياه رفت .
ايستاده ايم بر آستان دري كه كوبه ندارد .
كلاغ سياه درلندن درگذشت بي مقدمه اي براي ما و با تاريخ خاطرات و لحظات خودش اما اينجا كنارما درايران پرنده ها كوچ مي كنند و خبر آنها حتي دروبلاگ هامون نيز نمي آيد . خبر آن پرنده كوچكي كه درباغ خوابگاه خودش را به دار آويخت . پرنده اي كه از بالاي ساختمان دانشكده خود را به پايين انداخت و پرنده اي كه ....
آخ اينهمه پرنده كه مي روند . نسل ما منقرض خواهد شد . خدايا به ما كه بال پرواز نداريم قدرت بده روي اين خاك و روي اين زمين سفت و سخت ياد آنها را زمزمه كنيم .
دلم براي بوي زندگي تنگ شده . كاش نمي رفتند و فرصتي ديگربراي صحبت و شعر و نفس مي گذاشتند.
دلم گرفته
Tuesday, October 29, 2002
Previous Posts
- هزارسال پيش يه دوستي داشتم كه برايش يكي از نوشته ه...
- يه عالمه زورمي زني كه تكون بخوري . فكركني . رشد كن...
- آدمهاي مشت خورده خوب مي دونن من چي مي گم . سلطان ...
- مي ترسم .............نمي ترسم . ازاين ..............
- عجب قصه اي است . قصه كنترل شدن . اينجا توي اين شرك...
- من از اين خوشم مي يا د كه يه رابطه برپايه كشف و شه...
- يه نفرهست كه خيلي به من كمك كرد كه وبلاگ دارشم و خ...
- برگرفته ازگلدون و حتما بهار:٭ تعصب - وطن پرستي - ت...
- ديشب كنسرت بزرگ عليرضا عصار . جاي خيلي ها خالي . م...
- امروز پنج شنبه اي ديگر است و حال و هواي هر پنج شنب...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home