Saturday, March 08, 2003

يه عقد سياه ، با تبخير چاي تنبونشو روي ليوان كشيده پائين
تلنبار ته سيگار ، بوي تعفن ، بوي سم
تك سرفه ، يكي ديگه ، اين يكي بلندتر
سرش رو خم مي كنه . هاله قرمز دور فيلترها ، مي شمره .
زنجيروآويزي كه هميشه توي گودي سينه اش مي نشست .
يكي پاره واون يكي پشت ورو اقتاده . حقير.
نشانه صبوري ، ته بشقاب تكه هاي هندسي از پوست پرتقال ساخته .
چراغ رو خاموش مي كنه .
لم مي ده روي مبل . درست همون جايي كه او نشسته بود.
شروع مي كنه به حرف زدن .
همه اون چيزهايي كه نگفته و نشنيده مونده بود .
مي شمره .
درست به تعداد ته سيگارهاست !
سيگاري ديگه روشن مي كنه ...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home