Saturday, March 01, 2003

س ، تا دير وقت مجبور بود كار كند . با اين حال قرار را گذاشته بودند .
سر راه يه عالمه خريد كرد. همه اون چيزهايي كه لازم بود و چند تا از اون چيزهايي كه كافي بود .
براي خالي كردن اونها از تو ماشين چند بار صدا زد :ممد آقا . ممد آقا
خوارتو .... ممد آقا كه هروقت باهات كار دارم گم وگور مي شي
همه رو خودش بار زد و رفت بالا . هر يه پله كه مي رفت يكي از كيسه ها مي كوبيد پشت پاش .
حال كرد . يه جور كرم . كرم اينكه هزار بار رو به مقصد برسوني . روپاي خودت .
***
حالا ديگه همه چيز سرجاش بود . گردگيري . همه چيز در ظرفهاي خوشگل چيده . تو كمترين مدت به اونچه كه بايد رسيده بود .
ولو شد روي مبل . آخ
يادش اومد كه تمام ستون فقراتش درد مي كنه
از صبح هي كش و قوس اومده بود ولي اين انقباض كم نشده بود .
فكر كرد پس چرا " ش " نمي آيد .
دلش شراب مي خواست . فكر كردكه "ش"را دوست دارد يا شرابي را كه با او مي خورد .
چرا نمي آيد ؟
قرار بود كه همه چيز را راس و ريس كند و بيايد .
دوباره دچار آن ياس تلخ انتظار طولاني مي شد .
هميشه همينطور بود همه هيجان ديدار در يك تاخير گم مي شد .
خودش يه فكر به حال خودش مي كند . بلند شد .
رفت از ته گنجه ، ته مونده بطري ويسكي ، يخ و ...
زنگ زدند .
اومد .
با اين حال ... سركشيد
اه . تمام بلوزش خيس شد .
زنگ
اومدم
بلوزش رو درآورد . كمد رو بهم ريخت . اين يكي خوبه . نه اين يكي . پوشيد .
در ورودي رو زد . ايستاد دم در . نگاهي به بلوزش . خشك خشك . هيچ اتفاقي نيافتاده .
دوباره دويد تو اتاق . الكي عصباني بود . اين پا اون پا كرد .
همون بلوز خيس رو پوشيد .
ش اومده بود تو
همينطور كه درآغوش ش بود فكر كرد كه اينطور بهتراست .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home