Wednesday, March 05, 2003

*
(در آشپزخانه )
با هزار آوا و هزار لحن گفت : فكر مي كني همه بايد ازت بترسن ؟
بعد نوبت من شد . با دو هزار آوا و دو هزار لحن گفتم : فكر مي كني همه بايد ازت بترسن ؟
**
(تو اتاق پشت كامپيوتر):
قرار گذاشتيم بريم يه كافي شاپ خوب به سلامتي اينهمه ديوانگي و اينهمه سلامت، قهوه ي نابي بزنيم .
***
كاش الان مست بوديم .
****
كاش الان يه جاي دوري بوديم .
*****
كاش الان تلفني كه زنگ نمي خوره توجهم رو جلب نمي كرد.
******
كاش اين پسره كه توي اين شهر كتاب نوار مي فروشه با ما دوست بود.
*******
كاش ...... الان اينجا بود .
********
كاش اين سيگار تموم نمي شد.
*********
كاش الان خونه بي بي گل بوديم .
**********
كاش يه آدم پايه پيدا مي شد .
***********
كاش الان مست ، پاتيل ، توي يك پاب خيلي باحال بوديم و اين موزيك هم كه الان هست همچنان بود.
************
چي كمه ؟ چي كمه كه اينهمه كاش . كاش . كاش ........... داريم ؟

- بعد از اينهمه كاش كه نصفش مال يوني بود . شروع كرده به گند زدن به تخيلاتمون . براي ...... سبيل مي ذاره و بد تيپ ترين مرد دنيا رو ازش مي سازه . كه مبادا يادمون بره كه همه اين كاشها هم به شرطي و شروطي كاش مي مونن . دوباره بر مي گرديم همون جايي كه بوديم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home