Nahayat
Wednesday, October 26, 2005
TATARAGH
posted by Raha @
4:12 PM
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
Previous Posts
وقتي نشسته بودم سر توالت، با چشمهاي خودم ديدمش که ...
بهش گفتم خوب ديگه من برم ..يک هجوم غم دارم و بهش گ...
Why didn't you tell her that your " forever" passe...
تازگي ها فهميدم که خواب بايد متوسط باشد. آنقدر معم...
از عصري که برگشته خونه با اون لهجه اش راه مي ره و ...
.......از دور هم مي ديدم که کسي دور هيچ کدام از مي...
بعضي ها نه تنها وقت تو را ، نه تنها خلوت تو را ، ن...
دلم خواست که بگويمت : « گريه نکن »وقتي نميرخت را س...
اينجا هوا آفتابي استاينجا دوستي نزديک استاينجا قاي...
دلم تنگ مي شهبعد يه ماهي نارنجي توش وول مي خورهاين...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home