دلم خواست که بگويمت : « گريه نکن »
وقتي نميرخت را سير مي کرد
وقتي که قدمهايت را مي شمرد
وقتي که موهايت را بوييد
دلم خواست بگويم : « گريه نکن »
وقتي دلت تنگ مي شود
وقتي پلکهايت را مي کشي که اشکت نريزد
وقتي چراغ را خاموش مي کني
دلم مي خواهد بگويم: « گريه نکن »
وقتي بلند بلند مي خنديدند
وقتي سرشان از دود سيگارت دزديدند
وقتي که عزمت هم پيالگي ات را مستي نکردند
دلم مي خواست بگويم : « گريه نکن »
وقتي بي اراده حرمت دوستي شان را نگه داشتي
وقتي به هر کنايه شان خنديدي
وقتي آغوش نا امنشان را گرم کردي
دلم خواست گريه نکنم
......
وقتي با انگشانت بازي مي کني
وقتي موهايت را حلقه مي کني
وقتي براي من دل تنگ مي شوي
وقتي ديگر جدي شان نمي گيري
وقتي از ته دل مي خندي
ديگر گريه نکن پس !
Tuesday, September 13, 2005
Previous Posts
- اينجا هوا آفتابي استاينجا دوستي نزديک استاينجا قاي...
- دلم تنگ مي شهبعد يه ماهي نارنجي توش وول مي خورهاين...
- آخه تو چرا به من گفتي پري دريايي کوچولو؟چرا هميشه ...
- سيا که مي گفت پوري يک چيزيش مي شود. تعادل ندارد. م...
- زن دستش را مثل هميشه دور خودش جمع کرده ، انگار که ...
- سر بعضي از کلمات صدايش يک حالت عجيبي مي شود. صداي ...
- روز تولدش گفت:« آنقدر مرگ واقعي است که عقلانيت ما ...
- Inja hataaa, Editor Farsi ham farsi neminevise, ma...
- من از « او » رسما عذرخواهي مي کنم که در فاصله ميان...
- يک حالت عجيبي شبيه به سر درد يا شبيه به حالت تهوع ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home