Tuesday, January 27, 2004

بيا يه ذره از وقتهاي ديگرمون بگيم . از وقتهاي شيطنتها. از وقتهاي بي خيال بودن .
از وقتهاي فراموشي حتي عشق در اوج قهقهه . بيا يه ذره از اينهمه لحظه اي که در پس نه يک هيجان که در پس شادي فراموش مي شويم بگوييم . از همان لحظاتي که در خاطره مان از اولين شوخي ها و سرمستي ها مانده . و بعد ... چقدر درگير هم مي شويم.
ديگر از شمع و غم و اينهمه کاغذ سياه کردن بوي نا بلند شده . بوي افسردگي . بيا بازي راه بياندازيم . تو شير و من خرگوش . تو فقط لم بده توي بيشه و تهديد کن . اين خرگوش که من مي شناسم با پاي خودش به تله مي افتد. قهقهه بعدش را دوست دارم .
ديشب خنديدم . بلند بلند. از ته دل . شايد براي همين يادم آمده که حرف ديگري هم براي گفتن مانده . عجب شير خوشمزه اي مرا يه لقمه چرب کرد!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home