Tuesday, January 06, 2004

دو دايره سياه عجيب درست فاصله پيشاني و گونه شان را در دوطرف بيني شان پرکرده . اين چيني ها و کره اي ها و ... اين چشم بادامي هاي معروف را مي گويم. اصلا شباهتي به بادام نداره . اصلا خطي ندارند. يه جور عجيبي است پلکشان. شايد چون بي پروا به چشمهاي من که از دلتنگي خيس شده خيره مي شوند. اينقدر برايم عجيب شده اند. اين بوي غربت است که اينقدر دلتنگم مي کند. بوي ادويه هندي ها و بوي موادشوينده خارجي قاطي که مي شود. پرت مي شوي آن طرف تر . درست روي نقشه . کمي آن طرف تر است . و دلت براي چشمهاي آن خر که آهو مي شود پر مي زند.
اينجا يک زبان همه مشترک است ! من هم کمي از همان به واسطه کمي کلاس و درس اضافي مي فهمم . نه همه اش را ٫اما سر در مي آورم از اين لحنهاي فلزي . بعد دوباره پرت مي شوم کنار همان بوي زنگ آهن همه کابوسهاي شبانه ام . کلاس از دست مي رود. حالا بايد بروم به صدايم لحن آهن و فولاد و تبليغ کرن فلکس بدهم و بپرسم : مشق فردا چيست ؟

از وقتي آمده ام تا به امروز يعني شش روز کامل . شش عدد مهم حفظ کرده ام . همه شان را همه جا لازم دارم . بعضي را برايت انتخاب مي کنند و بعضي را تو انتخاب مي کني . آنهايي که خودم کردم به کوري همه توصيه هاي ايمني . سال تولد و شماره شناسنامه خودم و دوستم بود! بيشتر از اين حافظه ندارم .

تنها کسي که تا امروز معتقد بوده که من خيلي خوب خارجي حرف مي زنم استاد هنديمان بود که هنوز لحجه اش بوي کاري مي دهد.

دوباره تاريخ تکرار شده . يک نفر هست که مي خوام در گروه من باشد.

چند دقيقه پيش نوشتم . شمردم . شد بيست و سه . نه حتي بيست و يک ! دقيقا اين تعداد کار مهم ديگر مانده که انجام شود.

همه اين بيست و سه تا يک طرف . آنکه مي خواهم الان ٫ همين الان اينجا باشي يک طرف !

از دوست پنهان هيچ خبري نيست .

گفته بودم غريبه رفته . حالا من رفتم . آن نقشه که گفتم يادت هست؟ اگر کمي آنطرف تر پرت شوم درست کنار غريبه خواهم بود.*

( اين جمله اگر درست پرت شوم ....... منو ياد قصه پيمان هوشمند زاده انداخت که هم تو وبلاگش بود هم توي کوچه بابل ..... لينک مينک الان نمي تونم بدم )

من همه کارهام رو اين روزها دو ساعته انجام مي دم . يکي به ساعت آنجا يکي به ساعت اينجا . وقتي با اولي مي خوابم . با دومي سر کلاسم و وقتي با اولي مي رم کافه شوکا ٫ با دومي خوابم !


0 Comments:

Post a Comment

<< Home