اگر کاملا اتفاقي رويم را برنمي گرداندم و پشت در را نگاه نمي کردم . کاغذ سفيد کوچکي که به پشت در چسبيده بود را نمي ديدم.
« رد پايم را روي برفها دنبال کن . منتظرم: غريبه »
تمام انگشتهايم را شمردم ... برف نمي آيد.
Tuesday, December 30, 2003
Previous Posts
- تمام ترسم همين بود. فرقي نمي کنه . مي دونم. اما ان...
- خبر که رسيد. اولي : گريه و شيون دومي: نفرين و نال...
- اين حسي که من دارم خيلي ......... نمي تونم توصيفش ...
- آدم دقیقه نود ، اینو اون به من می گه ! آدم وقت ا...
- یه وبلاگ رو بستگی داره چه موقع راه انداخته باشی ، ...
- نمی فهمی ؟ واقعا نمی فهمی ؟ جان خودت نمی فهمی ؟ نم...
- دیگر نمی توانم سنگینی سرم را تاب بیاورم . سرم را ت...
- کلی درباب اینکه جنسیت معنا داره یا نداره حرف زدی. ...
- چند تا شعر از آقای محمدعلی شاکری یکتا، نمی شناختمش...
- دلم تو دهنم می زنه .نه یه ذره پائین تر. تاپ تاپ ت...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home