بالشم رو می ذارم توی کوله پشتی ام و کوله پشتی ام را سفت بغل می کنم و می نشینم و زل می زنم به آتش که روی کتری نو خطهای سیاه می اندازد و چای که حاضر شد، دو دستی لیوان را می چسبم و خوب که گرم شدم. یک گریه سیر می کنم، که فکر نکنی که از سر سرما یا کم خوابی است که سفت بغلت می کنم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home