Nahayat
Monday, July 17, 2006
کلا امروز صبح باید چایی رو از سماور می خوردیم آنهم شیرین. پنیرمان را تبریز می خوردیم و سر انگشتانمان را هم می تکاندیم تا هی بریزد این تکه های ریز نان تازه. بس که حال و هوایمان بوی خاک باران خورده می دهد این روزها.
posted by Raha @
10:05 AM
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
Previous Posts
فراموش که نمی کنیم. اصولا فراموشی خیلی تازگی ها عج...
دستش را کرد توی جیبش و لمسش کرد و بعد هم گرفتش توی...
سه به یکدستهاش را با فاصله از بدنش گرفته بود و یک ...
درست شبیه به فیلم ها با حالت اغراق آمیزی دستهایش ر...
به من نزدیک نشو. از دست همه کس و همه چیز خشمگین. ا...
وقتی بعد از مدتی رانندگی می کنی، میزان هشیاریت بال...
وقتی همه روز و هر روز کار می کنی و تنها فراقتت موز...
"Run Like Hell"Run, run, run, run You better make ...
سرت به آسمون فلانی سرت به سلامت فلانیاز ما که گذشت...
بچرخ با دستهای باز و یک لا لباس و پاهای بی جوراب ....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home