سه به یک
دستهاش را با فاصله از بدنش گرفته بود و یک جوری لخ لخ پاهایش را می کشید روی زمین گویی هر لحظه زانوهایش تا می شود. انگار از چیزی خسته شده باشد روی سنگ خاکستری کپلهایش را گذاشت و خیره شد به هزار آبی دریا. اما نه طولانی، دستهایش را ستون کرد و آرام آرام برگشت طرف او. با مشت پر صدفهای کم و بیش سفید. با هزار خط رنگی سلان سلان رسیدم. یادم نیست که سلام کردیم یا فقط نگاه. گفت همه اش مال کرباس است. ضخیم است و خشک. دستش را که می کشد به سمت افق که نشان دهد مرغ دریایی با آن منقار کت و کلفتش را، می بینم سینه بند سفید با حاشیه های تور دوزیش را و دستم را می کشم و نشان می دهم مرغ دریایی با منقار کت و کلفتش را. چرا همیشه می خندی؟ می خندد آنهم عاشق کش و من نگاه می کنم به خطوط دور لبهایش. تصویرم از سیلک سفید که روی پوست زن می سرید را با این تکه کرباس ضخیم و آنچه زیرش پنهان کرده می تواند برای همیشه بهم بریزد. بر می گردم نگاه می کنم به او که نشسته روی سنگ . چشمها دو دو می زند برای مرغ دریایی بعدی. کافی بود نگاهش را از آبی دریا بردار تا ببیند که چگونه روی روی ماسه ها می غلتند و می خندد. چرا همیشه می خندد؟
Friday, June 16, 2006
Previous Posts
- درست شبیه به فیلم ها با حالت اغراق آمیزی دستهایش ر...
- به من نزدیک نشو. از دست همه کس و همه چیز خشمگین. ا...
- وقتی بعد از مدتی رانندگی می کنی، میزان هشیاریت بال...
- وقتی همه روز و هر روز کار می کنی و تنها فراقتت موز...
- "Run Like Hell"Run, run, run, run You better make ...
- سرت به آسمون فلانی سرت به سلامت فلانیاز ما که گذشت...
- بچرخ با دستهای باز و یک لا لباس و پاهای بی جوراب ....
- باد با درها بازی می کرد. مگر چند تا در بود؟ یکی ! ...
- هر کله سحر روی این تپه یک کلاغ سربه نیست می شودو ب...
- اصلا رویت رو برنگردان، حالا دیگه خیلی دیر شده با ا...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home