باد با درها بازی می کرد. مگر چند تا در بود؟ یکی ! تا اینکه تااااااق در محکم به هم خورد، روی پاهای خواب رفته اش بلند شد و سبک مثل پریان قصه ها قدم برداشت. چقدر خوب که بند لباس خوابش روی زمین می کشید و تصویرش را از خودش کامل می کرد. در را باز کرد و همینطور که با انگشت پا قالی را هل می داد زیر در تاااااااااق دوم. سرش را خم کرد توی راهرو و در دوم را دید. پریانه قدم برمی داشت تا در را باز کرد و خوب دید که بیش از یکی یا دو بود، یکی پس از دیگری. راهروهای کوتاه با تابلو یا گلدان، چهره های غریبه ، آن یکی که قیمه نذری می داد و خوب دید که آب خورش را می ریخت روی ته دیگ قطور. مجری تلویزیون دیوانه شده بود و چاچا می رقصید. صدایی هم می آمد؟ آهنگی آشنا، به هستی گفت که دیدی باز من چهره ای نمی بینم. راهرو پیچید؟ نشسته بود و هق هق گریه می کرد انگار که این صفحه می چرخد و می خواند که آتشی به دل او زده باشد. هق هق هق . می بینیش؟ هق هق هق. آماده می شدند برای مهمانی . بلیت هم گرفته بودند. هق هق هق . دیر شد. می بینی که منم؟ ابرو های من را هم بردار. هق هق هق . وقتی گریه می کنی دیگر آن آدم قوی نیستی. بندش را هم که ببندم باز لباس خواب است. از قیافه شان معلوم است که می دانند. هق هق هق . من نمی آیم. هق هق هق . چند وقت است که می دانید؟ از اول همین بود. تو چرا با صدای تااااااااااق اول نیامدی؟ حالا دیگر دیر شده. ما می رویم. می فهمیم. آنهم حالا که هق هق هق گریه می کند. بوی ماهی مرده می آمد. بوی ساحل های ابری شمال. بوی شوری. دیدی من هنوز چهره ای نمی بینم. پاهایش ابری شده بود. کمی سوزن سوزن . روبرویش نشست. پخ ! قاه قاه قاه. باور کردی. قاه قاه قاه. عین خودت شده قاه قاه قاه. برو کیف پولت را بیار عکس چهارسالگی . از روی آن ساختیم. قاه قاه قاه. باور کردی. باور کردی. باور کردی. قاه قاه قاه.
دلش گوله شد و سنگ شد و افتاد پائین.
Tuesday, April 18, 2006
Previous Posts
- هر کله سحر روی این تپه یک کلاغ سربه نیست می شودو ب...
- اصلا رویت رو برنگردان، حالا دیگه خیلی دیر شده با ا...
- یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟ ها ها ها ها ...
- دلش می خواد که برگرده توی تخت و سرش رو بکنه زیر پت...
- امروز بدون پيش گويي خواهد گذشت. کاغذهاي کوچک رنگي ...
- سرت سلامت گلابي که يادت مي افتم دلم شاد مي شه. گير...
- من در حجم انتظارش دست به يکي شده ام . حتي به انداز...
- Did I hear you right? The salary is always negotia...
- از وبلاگ پوکه باز:دو شعر از عبدالعلي عظيمياز چاكِ ...
- نقل از :چه مي دونم !!!!!من:چقدر تقديم كنم؟راننده آ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home