از وبلاگ پوکه باز:
دو شعر از عبدالعلي عظيمي
از چاكِ گريبانت
تلخ و گس
برگ و علف چه عطري داشت
.......
چند صحنه از محمود داوودي
اتاقي در دل شهر اجاره ميكنم ......
و
معرکه ي کورش اسدي
بعضي آدمها دلداده به لحظهاند. در گير و دارِ يك «آن» گرفتار ميشوند.شكل ِيك اتاق و جوري كه يك كسي نشسته تو اين اتاق ونگاه ميكند به چيزي. چيزي نيست ولي. ولي بعضي آدمها را همين بيچيزي گرفتار ميكند. يك چيزي هست حتماَ در تركيب ِ چند چيز ِ ساده كه كسي را گرفتار ِغربت و دلتنگي كند............
Sunday, January 15, 2006
Previous Posts
- نقل از :چه مي دونم !!!!!من:چقدر تقديم كنم؟راننده آ...
- مه امشب ،همين مه ماه ژانويه، هاله سفيد با نقطه ه...
- مي شود يا نمي شود ؟ اگر به شدت با مساله اي دست و پ...
- به جاي زنيکه گفتم خانوم خجالت بکش !!!خانومي که گفت...
- اين تو و اين سبو !!! من عمرا بشکنمش !--------- اين...
- مي توانست راهروي به آن درازي راهروي يک هتل باشد يا...
- شايد نه همه آدمها، اما خيلي ها حس فراموش شدن بهشون...
- تعطيلات در متن رخوت و آنتالپي خودش گاهي آنچنان نظم...
- با انگشت چونه ات رو مي دم بالا ، عين روي تخت سيگار...
- اگر لغت باتلاق اينقدر کليشه نشده بود الان مي کوبون...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home