Tuesday, December 27, 2005

تعطيلات در متن رخوت و آنتالپي خودش گاهي آنچنان نظم آهنيني داره که همه خستگي تکرار و تسلسل روزمره رو از تن آدم بيرون مي کند. اما وقتي تعطيلات دچار حوادث رندم مي شه نه فقط مغزت درد مي گيره بلکه ممکنه کاملا فلج بشي. مثال ساده اش اينکه طولاني ترين تعطيلات سال را برنامه ريزي مي کني که بشيني و پروژه ات رو به سامان بدي که از شروعش به برنامه هاي ديگران مي گذره و دو روز و دوشب همدلي با يکي و درست روز سوم که قهوه ات رو گذاشتي کنار دستت و داري تخت گاز مي ري به سمت بازدهي حدود هشتاد ، نود بلکه صد در صد. تلفن زنگ مي زنه و رئيس کل شرکت و نه حتي مدير فلان قسمت رسما بهت زنگ مي زنه که مي شه بشاشي توي تعطيلات و هر هر هر بياي سر کار! الان گوشي تلفن را به قد و قواره يک مدير معتبر بر مي دارم و به يکي که نمي دانم کي زنگ مي زنم و مي گم، مي خواي بشاشي توي تعطيلاتت و هر هر هر پروژه من روبرام بنويسي . سهل انگاري سرم رو بخوره . اين قصه سرنوشته . اين پروژه به موقع تموم نشه . من بايد چه کنم؟ احتمالا گاوچراني !

0 Comments:

Post a Comment

<< Home