Thursday, January 05, 2006

به جاي زنيکه گفتم خانوم خجالت بکش !!!
خانومي که گفتم از صد تا زنيکه هم بدتر بود. چقدر بده که صحبت شعور که مي شه ياد يک دوست عزيز تر از جان مي افتم چون ... خوب از سوژه دور نشيم. خانوم جوان و تحصيل کرده ! و کانادا را براي زندگي انتخاب کرده ! مي گه که بعد از ده سال زندگي مشترک هر روز بالا مياره و اونهم به خاطر قرص ضدبارداري است که مي خوره !
مسلما قبل از اينکه هر چيز ديگه اي به مغز ايشون خطور کنه ، که نکرده ! گفتم :
چرا خوب ؟ اينهمه راه ديگه ! چرا مثلا همسرت ...
فرمودن : اه اه اوق ... از اون چيز پلاستيکي ها نکنه مي گي ؟‌ ايييييي.. کا...چيز
چرا با کف پا نرفتم تو صورتش ؟ و به جاش گفتم :
خجالت بکش . اسمش کاندومه ... يعني چي ؟ و مثل يک احمق در برابر احمق تر سطح تفسيرم رو آوردم پائين که تو دختر داري بزرگ مي کني و ده سال ديگه مي خواي بهش بگي .. اي کا .. چيز ؟
که جهيد که خفه شو ! زبونت روگاز بگير ! دختر من !! خدا نکنه ؟
يعني اگر اينقدر احمقانه رفتار نکرده بود . شايد من هنوز فکر مي کردم که بايد باهاش حرف بزنم .
احتمالا بگم :‌ خدا نکنه سکس داشته باشه ؟ خدا نکنه هر روز بالا بياره ؟ يا خدا نکنه که جنده شه ؟ يا خدا کنه که اقلا در يک روستاي دور افتاده بزرگ شه که هر ورق کتاب و کاغذ براش به همه مدارک تو و شوهرت بيارزه و اقلا کاندوم رو از مامور کنترل جمعيت بگيره !و درست تلفظش کنه !
امروز به دوستم گفتم که آدم وقتي با آدمهاي بي شعور معاشرت مي کنه مثل اونا مي شه . انگار که ميدان آنها با تو کاري مي کنه که تو هم مثل اونها بشي ....
با آدم حسود ،‌حسود مي شي ... با آدم تنگ نظر تنگ نظر.. با آدم بي شعور هم لابد بي شعور....
بعد هي بگين چرا نشستي خونه و معاشرت نمي کني ...
دلم به صداي نقره اي تلفن خوش بود که آنهم : افسوس !
افسوس تنها چيزيه که تنها هم مي شه خوردش و بعد با شکم سير به زور کمي فراموشي نوشيد!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home