Friday, September 22, 2006

شانه هایش را عقب داده بود ، دو تا آرنجش روی میز و گوشه ناخنش را به نیش می کشید. این شانه ها، این شانه ها را آنچنان عقب می داد و می نشست که فکر می کردی دور تا دور اعضاء هیات امنا نشسته اند و راپورت سالانه گوش می کنند.

- حمید!

کامیل با همان قد و قواره کوتاه و باسن برجسته دولا و راست می شد و هر بار کهنه را می کشید روی تفاله هایی که هنوز بخار می کردند. بعد جعبه های شیر را مرتب می کرد و روی میز های خالی را سرسری دستمالی می کشید. پیراهن آستین کوتاه و سفید با یقه باز درست تا خط میان سینه هایش. روی سینه هایش هم کک مک داشت. خالهای ریز قهوه ای، همیشه فکر می کردم که وقتی با هم خوابیدیم من بیشتر با موهایش بازی خواهم کرد. و پاهایش، توی رانهایش، برجسته و سفت بودند. و هر وقت با پیش بند دستهایش را خشک می کرد نیم نگاهش را به اطراف می دیدی. اما کک مک و خال چیز دیگری بود. حس می کردم مسری باشد با سینه هایش خیلی بازی نمی کردم.

- حمید می سوزی!

دستهایش جور خاصی است. یا استخوان می بینی یا رگ و گوشه های ورم کرده ناخن. اما از پشت این شانه ها را آنچنان عقب می دهد انگار نه انگار که ناخن می جود. یک بار کشیدمش، یک انتگرال و بعد یک کله رویش. و بعد با همان خودکاری که دستش بود یک انتگرال کشید روی دستمال و یک کله گذاشت رویش و هلش داد جلوی من.

- اینجوری

لبخند زدم، از آنها که از روی ادب می زنی و می ماسد و نا خودآگاه دستت را می بری سمت ابرو ، دماغ یا پیشانی ات تا چیزی را پنهان کنی. یک بند حرف می زد، اما شایدم می دید که من نگاهم به کامیل است یا مشتری که وارد می شود و حمید. که هنوز سر میز آنها نشسته بود و با چای و جا شکری ور می رفت. گفت که مطمئن بوده که هموطن هستم و باید ببخشمش که مزاحم من شده.

- چند وقت است که اینجا هستی ؟ من فقط یک سال اما دلم تنگ شده . کار می کنید؟

کلمه ام را تکان دادم.

- اوه ، خوب است . من هم کار می کنم و حمید وقت سر خاراندن برایم نمی گذارد. اما خیلی «هم سیک » ام . مردها ظاهرا راحتتر کنار می آیند. می دانی تنهایی اینجا دیوانه می کند آدم را . نه مهمانی نه سفری نه دوستی نه غیبتی .

خندید . بلند تر از حد طبیعی فکر کنم. یا شایدم با ریتم عجیبی . قاه قاه قاه با یک خر خر عجیبی از توی دماغ انگار. برگشتم حمید را نگاه کردم که با کامیل حرف می زد. کامیل برگشت و لبخند زد و رفت پشت پیشخوان . ساعتم را نگاه کردم .

- من مزاحم شدم؟ کاری دارید؟ من مزاحم نباشم؟

- نه خواهش می کنم.

- یک موکا سفارش بدهید. موکای اینجا حرف ندارد.

- حتما ، دفعه بعد. تو موکا می خوای؟

لبخند زد. زنانه اش را . برای آن « تو» یی که گفتم. برای سوالم. این لبخند. درست شبیه لبخندهای « او»‌ قبل از اینکه جدا شیم. کافی بود هر دوستی یا رفیقی یا حتی فروشنده مغازه یک سوال اضافی کند. لبخند می زد و می گفت چقدر مرد خوبی بود. نه اینکه من تلاش نکردم. حتی دیگر نمی دانم که دوستش داشتم یا نه. اما می دانم که تلاش کردم. می پرسیدم. سوال. اما به یکی گفته بود که سوالهایش هم از سر وظیفه است، احمق که نیستم می فهمم. برایش مهم نیست اگر من بمیرم. اما برای من مهم بود. حتی استخوان بینی اش را یادم نرفته. یک کم برجستگی روی دماغ چیز خوبی است . برای مردها که ضروری است ، برای زنها هم شیک. هم چشمهایش تیز است و هم بینی اش خارق العاده. کک مک اما پدیده غریبی است. قیافه را بچه گانه می کند. کارتونی می کند. مال کامیل تا روی سینه اش ریخته.

- یک سیگار دیگر می کشید؟

- ممنون.

اگر فقط یک کم برایم جذاب بود، می بردمش خانه و دستم را می بردم زیر دامنش. نمی دانم پاهاش را با تیغ می زنه یا نه. دست که بکشم روی پاهایش معلوم می شود. شایدم فقط می نشاندمش روی مبل و برایش فیلم می گذاشتم. دردسر دارد. او گفت که اول عاشق آرشیو فیلم هایم شد و بعد من . چقدر دلم برایش تنگ شده. کاش برایم مهم نبود و قهرم را می شکستم. روی سرشانه های کاپشنش سرد بود و گودی گردنش گرم.

- ببخشید.

- اشکالی نداره.

یک آدم جدید خیلی حوصله می خواهد. خوب است که عادت به ادب دارم. کاش دیدار اول و آخرمان باشد. خدا کند که از من شماره ای چیزی نخواهد. شماره بدهد هم گمش می کنم. دلم نمی خواد که اصلا با کسی آشنا شوم. پول قهوه را با کمی انعام بندازم روی میز و بی خداحافظی برم. دلم می خواد هی قهر کنم. کلا از وقتی قهر کردیم. سخت تر شده ام. روزهای خاکستری خیلی خوب است که شماره اش را ندارم و گرنه حتما می زد به سرم و بهش زنگ می زدم. همین کافی است که یادم بیاید که اصلا آشتی کن خوبی نیست. مخصوصا وقتی من پا پیش بذارم. همیشه از فرصت استفاده می کند که ادبم کند. به همین جا که می رسم از زنگ زدن پشیمان می شوم . هر چند که شماره اش را هم ندارم.

- از دیدنتان خوشحال شدم. اجازه می دهید؟

- خواهش می کنم. من هم خوشحال شدم. راستی. اینهم کارت من

- ممنون. من هم می توانم اینجا بنویسم .

- منزل؟

- بله

- به امید دیدار

- باز هم ممنون

- خواهش می کنم. خداحافظ

0 Comments:

Post a Comment

<< Home