*
کاش شعر می گفتم و در شعرم قاب پنجره خیره می شده به نوسان من روی صندلی . اما قاب پنجره که چشم ندارد پس خیرگی ندارد. و این منم که چگونه روی صندلی تاب می خورم و نگاهم را از قاب پنجره به سقف و از سقف به درخت و از درخت به خواب می برم. خوابم سوراخ دارد و از ته سوراخش ذهنم چکه می کند روی بالشم. شعر که می گفتم، از سوراخ خوابم رد می شدم و چهاردست و پا می خزیدم روی دیوار یا حتی ترکهای زمینهای بیابان های دالی. اما می دانم که این بیابان و عنکبوت و سوراخ هم قافیه نمی شوند و فقط عکس برگردان شده اند روی ذهن ، حسرت هم کلمه خوبی بود تا شاید شعر می گفتم و بعد تو را میان همه اینها جا می دادم.
*واقعا نمی دونم این متن ماله کیه !! توی کامپیوترم پیداش کردم. شایدم کار خودمه و خبر ندارم!
Friday, September 15, 2006
Previous Posts
- ناز نفس خانوم دریا!http://www.darya-dadvar.com/بری...
- خشم نامه ، کودکانه ، داخلی ، یک روز بارانیMy anger...
- آف لاینببین رفیق ، خوبیت نداره تو اونجا یه جور غری...
- دیروز در خونه رو که باز کرد . هنوز اون پاهای لت و ...
- خودمونی !!۱- یکی از بهترین چهار روز دنیا باز هم رق...
- خواب دیشبانگار که توریست بودیم یا مهمان کسی، هر چه...
- می گم:- بریم یک بوم سفید بخریم و یک عالمه ابر بکشی...
- کلا امروز صبح باید چایی رو از سماور می خوردیم آنهم...
- فراموش که نمی کنیم. اصولا فراموشی خیلی تازگی ها عج...
- دستش را کرد توی جیبش و لمسش کرد و بعد هم گرفتش توی...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home