Saturday, November 15, 2003

مستی را حتی نمی شود روایت کرد.

باید سعی کرد که همه شبهای مستی را فراموش کرد. آن حال مستی و خوشی را مزه مزه می کنی . اقلا هزاربار حافظه ات را بالا و پائین می کنی. وای اگر از دستت در رفته باشد. حداقلش این است که دیگه جزء آن دسته ای نیستی که می خورند که مستی دیگران را تماشا کنند. اندکی آسان بگیر.

از روزی که یاد گرفتم جوری بخورم که مست شوم. دیگر به هیچ چیز فکر نکنم . تازه هوای تازه ای آمد . تازه مستی های خوب آمد. تازه نشاط و بی خیالی آمد. بعد که بی خیالی می آید. دیگه حواست به خودت نیست، به بقیه نیست ، به تاریکی نیست ، به رقصی که می کنی نیست، به دستی که دور کمرت می افتد نیست ، به لبی که می بوسدت نیست، خیلی هنر کنی تا آخر شب آنقدر تا سه بشماری که بتوانی سوار ماشین شوی و تا خانه بروی و احیانا سوار ماشین دیگری یا آن دیگری نشوی .

یادت بماند وقتی تو مستی کس دیگری هم می تواند به همان مستی باشد و شاید هم مست تر . بعدا که می نشینی سوتی هایت را می شماری . آسان بگیر . سوتی سوتی است . هیچ معلوم نیست کی مست تر بوده.
قرن بیست و یکم است . اندکی آسان بگیر.

مستی هیچ ربطی به حافظه ندارد. هیچ چیز یادت نمی رود. کیفیت به یاد آوردنت متفاوت است .


- ایشون همون اوشون هستند که از مستی من نهایت استفاده را کردند و مرا چند باری بوسیدند و اصرار داشتند که شب مرا برسانند منزل ومن نرفتم ... خوب شد مواظب بودم . تازه تو راه هم داشته تصادف می کرده . مرتیکه مست !
- ایشون اصلا همچین چیزهایی یادشان نمی آید. گفتید کی از مستی کی نهایت استفاده را کرده ؟!!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home