Saturday, February 26, 2005

کيف کردن از يک لباس نو که کلي دوستش داري، همراه با مزه يک موفقيت هر چند کوچک و با کلي اميد به آينده و آخرش يک بغل مهرباني .... با حضور سه تا از چهارتاش به اندازه همون چهارمي کيف داره.

------------------------------

من مي رم و نگاهم رو از روي لباسهاي پشت ويترين زوم مي کنم روي تصوير خودم توي شيشه و فکر مي کنم که اگر تو بودي.
بعد مي رم توي مغازه و دست مي کشم روي آن که از همه کووووول تره و ياد تو مي افتم.
بعد لباس رو به تو که کنارمي نشون مي دم و تو تصديق مي کني و اکثرا مي خندي، درست انگار که به يک بچه مي خندي.
بعد با تو تا خانه حرف مي زنم که تو چقدر بزرگي و بي نياز
بعد با تو تنها مي شوم و مي نشينم و درباره تک تک اين « تو » ها حرف مي زنيم .

----------------------------

عاشق نرو به سايه ، سايه خودش مي آيه !

----------------------------

کمي بايد زبانت خوب باشد تا بفهمي چرا اين سکوت را نمي شود با هزار جمله شکست.

--------------------------

تصديق يا گواهينامه به خارجکي اش هم مبارک .

-----------------------------

کسي بيايد و همه اين هجم دلتنگي، شادي، اضطراب، عشق، شيطنت، غم، حرف و حرف و حرف را با من کمي تا قسمتي شريک شود. يک ذره احساس تنهايي مي کنم. امروز،شايد، احتمالا ، بلکه ، قطعا ...
همه اينها حرف مفته ، من بي حساب و بي کتاب و کاملا از روي يک نياز روشن و واضح دلم اون رو مي خواد.

-------------------------------

ببين يارو !
اين قانون زندگيه که تو به نظر يکي جذاب و به نظر يکي معمولي و به نظر يکي بي ربط مي آيي .... اينهم قانون زندگيه که يکي به نظر تو جذاب و يکي معمولي و يکي بي ربط مي آد..... اما اين فقط يک حالت خاصي است که تو به نظر يکي جذاب مي آيي و اون به نظر تو جذاب. حالا بشين هي حساب کن که احتمال وقوع اين حالت چند به چند است !

0 Comments:

Post a Comment

<< Home