Thursday, February 12, 2004

اگر قرار باشه خواب هاي آدم چند مدل باشه و هر مدلي که باشه ،‌ به نوعي بيانگر ناخودآگاه آدم باشه . من مدتهاست که با زبان خوابهايم آشنا شده ام. وقتي همه خودآگاه و ناخودآگاهم درگير مسائل روزمره مي شه ، سراسر خوابم همان اتفاقات ، همان اشخاص و همه آن چيزهايي که درباره شان فکر کرده ام مي شود.
اما به محض اينکه خوابهايم را حضور اشخاصي دربر مي گيرد که هيچ انتظارش را ندارم و اتفاقات در مکانها و زمانهايي مي افتد که هيچ خيالش را نداشتم .....مي فهمم که دوباره فاصله اي بين آنچه زندگي مي کنم و آنچه که زندگي نمي کنم افتاده است .
سالها ، شايد از کودکي ، از وقتي يادم مي آيد خوابهايم آشفته به صورتهاي غريب و حوادث عجيب بود. گاهي به شدت فانتزي و گاهي به شدت هيچکاکي .
مدتي بود که خوابهايم با من سخن مي گفتند . با فراموشي . فراموش مي شدندو جز چند صحنه آرام و چند نشانه مثبت چيزي يادم نمي ماند.
ديشب دوباره خوابم بوي همان نا آرامي هاي گذشته را مي داد .
ديگر مي دانم که اشخاصي که به خوابم مي آيند نه براي يادآوري خودشان که براي ياد آوري صفتي که در آنهاست مي آيند. ديشب خواب دوستي قديمي را ديدم که ديگر دوست نيست . خواب ديدم که همراه من است . در سفر و در همه مراحل . بقيه شان هم بودند. و من اصلا خوشحال نبودم .
جزئيات خواب ........نه نتيجه خواب ...... آره مثل اينکه همه خواب ديشب به خاطر شروع يک بازي تکراري است . من به سرعت برق و باد روابطم را شکل مي دهم و اسم دوستي و حتي فوق دوستي بر آن مي گذارم . ديشب او ( کسي که هميشه به عنوان يک فوق دوست کنار من شناخته مي شد و هرگز نبود) به خوابم آمد و همراه من در مکان و زمان امروزم قرار گرفت که يادم بيايد که چقدر اين روزها طرح روابط صميمانه را مي کشم .
بايد ترمز کنم . دوستي بايد با سرعت خودش شکل بگيرد. و شکل که گرفت تازه بايد متعلق به دونفر باشد . و اين همه طرح دوستي که مي ريزم . پشيزي نمي ارزد . مگر مثل هميشه به اميد استثنايي بنشينم . عمرم ديگر تابش را نمي آورد. بگذار اين بار دوستي مرا انتخاب کند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home