Monday, November 18, 2002

تقديم به دوستي كه دل كوچيك وروح بزرگش آزرده شده :( به يادش فال گرفتم . با مجموعه اشعار فريدون مشيري )
دل من دير زماني است كه مي پندارد:
" دوستي " نيز گلي است .
مثل نيلوفر و ناز .
ساقه ترد ظريفي دارد .
بي گمان سنگدل است آنكه روا مي دارد .
جان اين ساقه نازك را
- دانسته -
بيازارد!
در زميني كه ضمير من و توست .
از نخستين ديدار
هر سخن . هر رفتار
دانه هايي است كه مي افشانيم .
برگ و باري است كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش " مهر" است
گر بدانگونه كه بايست به بار آيد .
زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف
كه تمناي وجودت همه او باشد و بس .
بي نيازت سازد . از همه چيزو همه كس .
زندگي . گرمي دل هاي به هم پيوسته ست .
تا درآن دوست نباشد همه درها بسته است .
درضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز
عطر جان پرور عشق
گربه صحراي نهادت نوزيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
خرج مي بايد كرد
رنج مي بايد برد
دوست مي بايد داشت !
با نگاهي كه درآن شوق برآرد فرياد
با سلامي كه درآن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از ياري . غمخواري
بسپاريم به هم
بسرائيم آواز بلند:
- شادي روي تو !
اي ديده به ديدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست تازه .
عطر افشان
گلباران باد .
( شعر مال فريدون مشيري است و من شايد فقط به خاطر اين بخش : در زميني كه ضمير من وتوست . ازنخستين ديدار . هر سخن . هر رفتار . دانه هايي است كه مي افشانيم و..)
ومن هميشه مي گفتم دربرابر آنچه مي كاريم مسووليم . )
نظر شخصي : با همه احترام قلبي به شاعر . من مدتهاست كه دنبال دانه هايي كه كاشته ام مي گردم . و مي بينم اونهايي كه مي كاريم . اگر كرمو نباشند وآفت زده نباشند و...اوضاع بهتري دارند تا اونهايي كه به دست باد وباران و ...( روشهاي توليد مثل گياهان تو كتاب علوم چندم بود ؟) كاشته مي شوند. من از دوستي موقعيت مشترك خيلي راضي نيستم . بيشتر دوستي هايي برام مونده كه حداقل موقعيت مشترك و حداكثر همدلي بوده . اصلا چيز خوبي نيست كه دوست آدم هميشه در تجارب آدم سهيم باشد . بهتره در ساختار ذهني به اشتراك رسيد .


0 Comments:

Post a Comment

<< Home