Wednesday, November 13, 2002

تنهايي توي يه خونه و تنهايي توي يه اتاق خوابيدن و تنهايي زندگي كردن تجربه خوبيست .
هرجا كه مي رم اصرار مي كنند كه شب پيششون بمونم . من دوست دارم برم خونه خودم . نمي دونم چرا همه فكر مي كنند ترجيح دادن تنهايي يعني كه با آنها راحت نيستم يا دوستشان ندارم . ديشب شب خوبي بود . همه قوم و خويشها خونه مامانم اينها جمع بودندو من يه حس خوبي داشتم . ياد جواني !!
شب كه رفتم خونه . نشستم خاك سرخ تماشا كردم .سريالي است كه نمي دانم قشنگ است يا به خاطر حاتمي كيا نگاهش مي كنم . روي مبل خوابم برد . چقدر سخت بود مسواك زدن و شستن چشمهاو آرايش صورت و ... بعله . خوابم پريد . خواندم تا دوباره خوابم برد.
صبح بيداري در تاريكي . هوا باراني . ولي هزار كار داشتم . ديروز هم مرخصي گرفته بودم . بايد مي رفتم سركار. رفتم كه اول برم بانك . سرراهم ...
يك خانومي كه تا وسط خيابان آمده بود تا ماشيني بگيرد راه را بند آورده بود .من خيلي دوست دارم كه آدمها را سوار كنم . برايم قصه است . اما خانم قصه امروزمن تنها نبود با دختري روي ويل چير . دختري تقريبا ده ساله . دختررا روي صندلي عقب نشاند . ويل چير را درصندوق عقب گذاشت و خودش كنارم نشست . تا مادرمربوطه بيايد . من و دخترك چاق سلامتي كرده بوديم . با ورود دخترك كه مقنعه ا ش رو فقط سرش كشيده بودند و كج ومج روي سرش بود بوي ادرار تندي درماشين پيچيد. نفسم بالا نمي اومد. دوباره قاطي كرده بودم . دلم مي خواست دخترك بوي گل مي داد . اما نمي داد بوي ادرار . شبيه بوي قرمه سبزي مونده .
اجازه گرفتم كه دم بانك نگه دارم و كارم كه سه دقيقه بيشتر طول نمي كشيد انجام دهم وبعد برسانمشان تا خود مقصد . احساس گناه مي كردم . اون احساسي كه هميشه با منه . اينكه كسي احساس كند من خوشبختم . هميشه دوست دارم آدمها يي كه به نظر مي آيد مشكل دارند خيالشان راحت باشد كه من هم مثل خودشان هستم . ولي ژست صبح من با باروني ...و كيف.......و كفش .......و ماشين .......و چك به رقم ........از مادر و دختر خيلي فاصله داشت . بالاخره رسيديم به مقصد ومن شيشه ماشين رو پائين كشيدم . بخاري رو زدم . يك سيگار روشن كردم . موزيك رو بلند كردم . تا تهويه كامل شود . هنوز ذهنم بوي قرمه سبزي مونده مي ده .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home