Sunday, November 10, 2002

تو اين همه تنهايي و بي حوصلگي . بالاخره يه تولد دعوت شدم . تمام اين جشن خلاصه شد در يك صندوق خونه كه چپيدم توش و گشت وگذار كردم : يه لامپ يه اردك يك گلدون و يك عريضه و يك شيشه ......
صداي دخترك شيطان از پس پنجره . جاي خالي بچه جنوب شهر و بر و بچه ها و جاي بقيه خالي . تولدت مبارك .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home