Sunday, November 10, 2002

ديشب شب تنهايي بود . خيلي دلم مي خواست تنها باشم براي همين دربرابر هر دعوتي مقاومت كردم . به طرف خانه و درگيري با گشت نيروي انتظامي و.... حالم بهم خورد . نمي دونم چرا اينقدر اعصابم خرد شد . تنها تا ساعت 11:30 روي مبل لم دادم و فكرو فكرو فكر ........... چه تنهايي عجيبي بود . ديشب هم مي خواستمش . هم اينهمه فكرهاي چرندو پرند تنهايي رو ازم مي گرفت .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home