Wednesday, November 13, 2002

سال اول دانشگاه كه بودم . اولين پيشنهاد جدي رو از يك همكلاسي دريافت كردم . كسي كه فكر مي كردم سرش گرم و ليش خندان است و كاري هم به كار من نداره .
يك روز به من گفت كه علت اينهمه گير دادن هاي من به اكيپ ( از اون مدل اكيپهاي دختر و پسركه سالهاي اول دانشكده تشكيل مي شود ) گيردادن سر اينكه كي رو به اكيپ راه بدهيم و كي رو ندهيم . به خاطراين است كه تو براي من مهمي و من روي تو تعصب دارم و اينطوري نشون مي دم !!!
من چه كردم و چه شدو ..........بماند .
اما به طور جدي مي خواست كه من خودم نباشم و همه روابط عمومي من كه باعث مي شد عده اي دور هم جمع شويم و خوش باشيم بايد مهار مي شد تا پسرك احساس آرامش كند . من نكردم . بالاخره يه چيزي شد .
بعد از اينكه كلي مودبانه ازش خواستم كه كاري به كار من نداشته باشد كلي احساساتي بازي درآورد و دو روز بعدش كه حالش جا اومد به من ثابت كرد كه دوست دختر تازه اي يافته كه به او خيلي وابسته است و در يك سخنراني قرا به من گفت كه : من يكي رو مي خوام كه به من تكيه كندو نه اينكه خودش دوتا پا داشته باشد . نمي دونم داشت ازمن رو مي كوبيد يا خودش رو !
بعد از مدتي يكي ديگه ( يكي از همونهايي كه نفراول گفته بود من حق ندارم حتي به عنوان همكلاسي باهاش حرف بزنم ) كه هميشه دوست دختر هم داشت و كاري هم به كارمن نداشت دريك سخنراني قرا به من گفت كه من از تو هميشه خوشم مي اومده ولي خيلي زود فهميدم كه تو كسي نيستي كه به كسي راه بدي و تو رو داشتن خيلي سخته .
بعد از يه مدت ديگه يكي ديگه به من گفت كه تورابطه ات با همه پسرها مثل همه و آدم هميشه فكر مي كنه كه براي تو فرقي با بقيه نداره . ( مگه داشت ؟!)
بعد از يه مدت ديگه يكي ديگه به من گفت اولين باركه تورو ديدم اينقدر رفتارت با من صميمانه بود كه هر پسر جز من بود جنبه نداشت و فكر مي كرد تو داري بهش راه مي دي ( واقعا شانس اوردم كه طرف با جنبه بود)
در تمام اين تجارب دوستان دختري كه صميمانه كنارم بودند!! مي گفتند كه تو چقدر با پسرها صميمي هستي و طرف اونهايي و ...!!!!
نمي دونم چرا سعي كردم همه چيز رو تغيير بدم . دفاع بود . خسته بودم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home